گذر زندگی من



64

تو کلاس بهم میگه چرا زن های عرب باید حجاب بپوشن

میگم من عرب نیستم  اما حجاب میپوشم چون دینمون بهمون میگه

میگه چرا

میگه به دلایل بسیار

میگه یکیشو بگو

.

قبول میکنه

شبیه این مکالمه را بازم داشتم اما طرف قبول نکرد

میگه زن های قدیم کشور ما هم حجاب داشتم چون خجالت میکشیدن

هرچی گفتم باز حرف خودشو تکرار کرد



63

دیروز برگشتنی راننده بهم میگه چرا اینو سرت کردی هوا گرمه خیلی

میخواستم بگم مازوخیست دارم :دی

گفتم دینم بهم میگه .فکر کنم متوجه نشد باز یه چیزی گفت گفتم زبونتونو کم متوجه میشم

راننده اش کلا متعادل نشون نمیداد از کل رفتارش در طول مسیر طولانیم میگم


همچین مواقعی واقعا خدا را شکر می کنم که مسلمونم و حجاب دارم تا پوشیده باشم و از گزند نگاه های سمی محفوظ




سه تا متن بهمون داره که بیس همش عوامل موثر بر دوری از استرس

یکی از عوامل دوست صمیمی هست شاهد ماجرا هم تحقیقی هستش که روی میمون ها انجام دادن

چهار گروهشون کردند .اون هایی که تو گروهشون دوستای صمیمی و اعضای خانواده اشون بودن استرس کمتری داشتن و کمتر مریض میشدن

یه تحقیق دیگه این بوده که از یه سری زن و شوهر تست خون گرفتن بعد بهشون گفتن درباره ی یکی از مسائلشون گه قبلا به تفاهم نرسیدن با هم بحث کنند

یه سری از زوج ها بحث کردند و به نتیجه رسیدن و خوش و خرم

یه سری دیگه با هم جنگشون شد و.

24 ساعت بعد دوباره تست خون گرفتن دیدن اون هایی که جنگ کردن فاکتورهای خونشون عوض شد و ضعیف شد!!!


از استرس دوری کنیم


سوالات یکیش این بود که دوست صمیمی الان دارین ؟ یه دوستان گفتش یه دوست داشته که تو امتحان وکالت ده بار رد شده و ازون به بعد تلفنشونو عوض کرده و دیگه هیچ کسو نخواسته ببینه

منم ماجرای دوستمو گفتم که .



69

دارم بر میگردم

از راه ترکیه

نمیدونم چرا هربار که میام و میخوام برگردم سخت تر از بار قبل میشه مثل این بار رسما نشستم تو اتاقی که برای مدت ترنزیت بهم داده بودن کلی گریه سر دادم یکی نیست بگه دختر نترس خدا مراقب بنده هاشه

تازه تو داری برای پیشرفت همسرت مایه میذاری! خدا میبینه . من قبلا قوی تر بودم چم شده

شب تو هواپیما بسیار منقطع خوابیدم.میترسیدم برای نمازم .آخرشم.



72

دیشب خواب بد دیدم و با اون ها بیدار شدم
قرار شد بریم شهر دیگه و من میترسم
میترسم که شرایطش بد تر باشه و باز برگردیم نقطه ی صفر!
البته به اون نقطه برنخواهیم گشت ها چون با اصل کشور آشناییم فقط شهرش که خیلی هم با این جا ییم فرقی نداره ، فرق خواهد داشت
خدا جون هرچی خیره پیش بیاد .به شخصه دیگه حوصله ی دردسر و اذیت ندارم



واااایدیدی چی شد؟

اون مرکزه واقعا تعطیل شد نه اینکه فقط به من گفته باشن.یکیشونم حتی کلی گریه کرد

خانم ها هم گفتن جاهای دیگه میرن ورزششونو ادامه میدن .

یه جایی هم به من معرفی کردن که منم برم به اسم BM

چون جلسه اخر بود با آهنگ های درخواستی ورزش کردیم منم یه آهنگ گفتم که خیلی وقت بود نمیذاشت گفتن نداریمش.بعد یکیشون رفت از گوشیش آورد واسمون گذاشت.

اسم آهنگش Con calma هست که گویا یه ورژن فارسی هم داره که آرش خونده

البته که من آرش گوش نمیدم! و این که آهنگ هایی که داخل کلاس بودو در حالت عادی شایسته ی شنیدن نمیدونم

 

 

 

به این فکر می کنم که این قدر این مدت بی مهری دیدم که فکر کرده بودم اینا میخوان من نرم کلاس و.

 

 

تحربه خاصی بود.


یه مشکل لاینحل هست که دلیل به وجود اومدنش شرایط بوده و لا غیر اما بد جوری خلاف خط مشی اخلاقی و اعتقادی من بوده

الان داره منو می خوره

و تنها کاری که انجام میدم واسه مهارش تمرکز روی حواس پنج گانه اس و تنفس عمیق

من باید قوی باشم


میگفت خشمت زیاده

غیر تنفس عمیق و.باید چیزایی که ناراحتم میکنه را به بقیه بگم مثل الان که دارم اینجا مینویسم

یه سری آدم الکی گاهی میان رو مخم یه آدمایی که سال هاس گاهی ندیدمشون و شاید مدت ها نبینمشون

ذهنم بی کاره.بی کاره بی کار واسه همینه میگرده یه چیزی پیدا میکنه که بهش مشغول بشه

به حق این ماه عزیز و روزهای پر نور خدای مهربون نور بپاش به روح و جسم این بنده ی ناشکرت تا قدر زندگی و نعمت هاشو بدونه


نشستم روبه روی کافی شاپ کتابخانه پاتوق تماس با وطنمِ اینجاست


ایران که رسیدم خواستم برم پیش یه مشاور که سال قبلش تو نت پیداش کرده بودم

خوبم نبودا ولی نمیدونم چرا خواستم برم پیششش نبودش گفتن خارج رفته

منم رفتم پیش یه مشاور دیگه که به نظرم آدم سالمی اومد حتی با این که سنش نصف اون یکی بود اما نظراتش علمی تر و پخته تر اومد و نوبتی که بهم داد دقیقا همون پانزده بهمنی بود که اون یکی داده بود

خلاصه الان با به خودم میگم حیف صدتومن ویزیت و ۷تومن اسنپی که دادم واسش واقعا بی خود بود

کلی حرف الکی زد کلی کوبیدم

خدا را شکر که اون یکی پیدا شد


توی اون اوضاعی که پیش اومده بود خواستم همه ی آثارم پاک بشه

ن هایی که دوخته بودم را گذاشتم طبقه پایین

چند وقت بود فکر می‌کردم یعنی کی برشون داشته

امروز پشت شیشه ی عقبیِ ماشینی که کنار ماشینمنون داخل پارکینگ ساختمانمون پارک بود دیدمشون


بارونی بود

فاصله مون تا ماشین زیاد نبود اما تا حدی داشتیم خیس میشدیم

یه پیرزن از پشت سر یه چتر آورد بالای سرمون و یه چیزی به زبون خودشون گفت متوجه نشدیم

تشکر کردیم

باز گفت

باز تشکر کردیم

محکم زد تو بازوی او چتر و گذاشت بینمون و رفت

چه مهربون

نگرانش بودم.خودش خیس نشه


کتابخونه چند وقته هر جمعه یه فیلم سینمایی پخش میکنه

از هفته پیش هری پاتر را شروع کرده

الان ردیف جلویی ما دو تا دختر بچه هستن که همراهشون یه پتو آوردن و جاهایی که فیلم ترسناک میشه سرسونو میبرن زیر پتوهه سبب شادی ما را فراهم کردند هرچند خودم هم بعضی قسمت هاش روسرینو آوردم جلوی چشمام و الان واسه این که حواسم پرت بشه از فیلم دارم پست میذارم


91

دیشب تو شهر ما جشنواره موسیقی شروع شد و تا سه روز ادامه داره

حالا تا اینجاش خبر خاصی نیست

خبر خوب این که یه خواننده سنتی ایرانی کلی معروف هم اومدن و دیشب اجرا داشتن و ماها کلی ذوق کردیم

آخر برنامه که می خواستیم امضا بگیریم می گفتن این یکی از سخت ترین اجراهام بود .

گویا اجراشون را مردمان اینجا خیلی درک نکردن (به همون نسبت که ما با موسیقی این ها ارتباط برقرار نمی کنیم)

اولش که شروع کردن یه دوستی در جوار ما- از مردمان همین جا بودن- شروع کرده بودن به ریلکسیشن و تنفس عمیق :))

خداییش موسیقی کشورمون بسی فاخر هست

 

+اولش یه گروه از ایتالیا و بعدشم یه گروه از فنلاند و نیجریه برنامه داشتن که موسیقی هاشون سبکش پاپ بود و به گمونم سطح بیشتر مردمان دنیا همون ها بود :)

+  شهر ما امسال مورد لطف و عنایت الهی قرار گرفته :)


93

دیشب جشنواره موسیقی تمام شد

مردمان اینجا بسی بی ریا تشریف دارن و به این جشنواره به دید پیک نیک نگاه می کردن ازین رو زیلو آورده و دور هم شام هم میخوردن

البته مدل چیدمان هم همین را می خواست یعنی چمن مصنوعی بود به جای صندلی و بیشتر قصدشون سرگرمی بود نه خشک و جدی اجرا شدن برنامه


100

وقتی داشتم پست ۹۹ این وبلاگ را می نوشتم با خودم گفتم دوست دارم پست ۱۰۰ یه پست با یه محتوای متفاوت باشه و در همون لحظه حدس زدم احتمال میام و می نویسم که اون خانواده ی ایرانی چطور بودن و. اما به صورت کاملا محسوسی به عبارت از یه لحظه دیگت خبر نداری  رسیدم. ما اون روز با دوستان نرفتیم بیرون چون اندکی قبل از قرار دچار لرز شدم و بعد تب و رفتم دکتر اما تبم رفت رو ۴۲ و یه هفته ای به خاطر ذات الریه بستری شدم.

چند روز قبلش شاکی بودم از روتین خسته ام خدا جونم که لطف دارن و منم که مستجاب الدعوه این شد که یکماهی تغییر داشتم

الحمدلله علی کل حال


99

امروز روز جهانی صلحه :)

یه زوج ایرانی همراه با دخترکی به شهر ما اومدن قراره امروز ببینیمشون کلی بارون میباره واسه همین احتمالا کافی شاپی چیزی بریم قرار بود بریم کوه ولللییی

 

امیدوارم فازمون به هم بخوره . عکس های پروفایلش که جالبناک بود اما از روی عکس که نمیشه کسی را شناخت میشه؟

دوست دارم دوست داشته باشم :)

خدایا به من قدرت مدارا عطا فرما بیش از پیش


یکی از سخت ترین چیزها تو دنیا اینه که همیشه خیال می کردی فلانی باهات مهربونه و دوستت داره اما وقت سختی زندگیت رنج بذاره رو رنجت و به نعمت هات حسودی کنه

اون وقته که میفهمی فقط باید به خدا تکیه کنی

 

 

بازم تجربه کرده بودما اما واسم عبرت نشده بود


دیروز با دوستم چت می کردم حس کردم چقدر عقلش کم شده

با یه قطعیتی به من میگه ربطی نداره تو اونجایی بچه بیاری بهش میگم تو تو شهر خودت بودی میگه آره میگم قطعیت خیلی تو جمله هاته فرق داره شرایط من

کاش یاد می گرفتیم اظهار نظر نکنیم یا اگه خواستیم اظهار نظر کنیم خودمونو بذاریم جای طرف

فقطم از سختی و بد بختیش به من میکه بعد اعتراض کردم واسم عکس بچشو داد


95

دیروز اینجا یه عیدی بود . بعد خارجی های اینجا واسه خاطر دل خودشون یه مراسمکی گرفته بودن که شامل دو تا پرزنتیشن در مورد ازبکستان و هند شد و یه مراسم سنتی واسه مردم اینجا و شام که شام هندی و ازبکی بود

با یه دختر یمنی آشنا شدم که به همراه شوهرش اینجا زندگی میکردند و به خاطر جنگ از کشورشون کوچیده بودن. از اول که منو دیده بهم میگه شبیه یکی از دخترعموهای من هستی با هر حرکت و هر کلمه ای که من می گفتم باز اینو تکرار می کرد آخر دست که سبحان الله گفتن افتاد :دی

اسمش ابتسم بود به معنی این که یه عده ای در حال خندیدن هستند ولی من یه جور دیگه میگفتم که میگفت این مدل که تو میگی میشه فعل امری و به معنی"بخند" هست من گفتم بهت می گم تبسم راحتره واسم گفت نه بگو اسمایل یعنی لبخند :)


امروز روز عاشوراست

اما اینجا نه خبری از روضه هست نه غیر از او و من و یه آقای دیگه شیعه ای موجود هست که عزاداری برگزار بشه

البته الحمدالله تی وی هست و هیئت ها داخل اینستا لایو می گذارن و.

با اینا محرم می گیریم

با بچه ها تو ایران حرف میزنم بهشون میگم بچه ها روضه ها را برید حیفه .واسه ما هم دعا کنید

حالا شمایی که اینجا را می خونی هم اگه قصد نداشتی روضه بری بیا و بزرگی کن و به نیت غربت نشیینایی که دلشون واسه روضه امام حسین و ظهر عاشورا پر میکشه امروز رو برو .التماس دعا

 


101

یه مراسمی هر سال اینجا هست که از کشورهای مختلف غرفه دارن

امسال یه آقای اسرائیلی هم با بچه های آمریکایی  غرفه زده بود اما چون فقط واسه یه پروژه اومده بوده بهش اجازه ندادن که غذا بده اما قرار بود گیتار بزنه با چند نفر دیگه

این اطلاعاتو دوست مصریم قبل از شروع مراسم بهم گفت و پشت بندش گفت که دوست داره طرفو بکشه!

بعد طرفو به من نشون داد منم گفتم اِ شکل ماهاست :)))

وای خدا  حالا قسمت با مزه این بود که هر دومون نسبت به مغول هام همین حسو داشتیم و یاد چنگیزخان میافتادیم:دی

 

 

خداییش کشور ما تا حالا درگیر چه بحران هایی بوده . واسه همینه که این قدر پخته است!

نسوزه!


100

وقتی داشتم پست ۹۹ این وبلاگ را می نوشتم با خودم گفتم دوست دارم پست ۱۰۰ یه پست با یه محتوای متفاوت باشه و در همون لحظه حدس زدم احتمال میام و می نویسم که اون خانواده ی ایرانی چطور بودن و. اما به صورت کاملا محسوسی به عبارت "از یه لحظه دیگت خبر نداری" رسیدم. ما اون روز با دوستان نرفتیم بیرون چون اندکی قبل از قرار دچار لرز شدم و بعد تب و رفتم دکتر اما تبم رفت رو ۴۲ و یه هفته ای به خاطر ذات الریه بستری شدم.

چند روز قبلش شاکی بودم از روتین خسته ام خدا جونم که لطف دارن و منم که مستجاب الدعوه این شد که یکماهی تغییر داشتم

الحمدلله علی کل حال


102

پارسال زمستون ایران بودم و لباس زمستونی هامم گذاشتم اونجا و برگشتم

حالا که زمستون شروع داره میشه غم داشتم که ای وای کفش زمستونی هامم ایران مونده

در این حد که در شرف خرید کفش بودم چون کفشام مناسب نبودن

این چند روز دارم خونه تی میکنم! امروز رفتم سراغ جا کفشی کفش ها مرتب کردم دیدم دوتا پلاستیک طبقه پایین هست باز کردم دیدم کفش زمستونه هام داخلشه


امشب رفتیم شب یلدا منزل ایرانیه!

از نظر پذیرایی زحمت کشیده بودن

اما وسط مهمونی یهو آقاهه رفت اسفند آورد و کرد تو چشمای ما! ازشون دلیل پرسیدم و.

هر دوشون دکترن  اما به نظرم از نظر شعور صفرن

خیلی رفتار توهین آمیزی بود

اومدم کلی گریه کردم.نه صرف این آدما .کلا خستم ازینجا ازین که اگه یه زوج  اومد دیگه هیچ کس دیگه ای نیس و فقط مجبوری با همون بری و بیای


103

هر وقت اینجا در سفر هستیم برای نماز می گردیم که یه جای خیلی خلوت پیدا کنیم برای نماز چون هم مردم انجا ذهنیتی ندارنو شاید حتی گمان کنند ما داریم یوگا انجام میدیدم :)

خلاصه که دیروز هم همین جور شد و هرکی رد میشد با نگاه بهت زده نگاه می کرد .

 

 


106

جدیدا به این رسیدم که آدم هایی واسم دلچسب تر هستند که به اخلاقیات پایبندند و بعد از اون درک بالا دارند

این خانوم ایرانیه اوایل خیلی بد برخورد می کرد بعد از یه مدت که تصمیم گرفتن اینجا بمونن و دید تنها ایرانی اینجا منم باهام برخوردهاش بهتر شد اما بازم گاهی میرفت تو قیافه که من به خودم دلداری میدادم که حتما مشکل شخصی داره

دیروز من حالم خوب نبود حوصله حرف زدن با خودمم نداشتم اونم اولش شاد برخورد کرد بعد دید من اینجوریم رفت تو قیافه :/

آخه خانوم گنده که هشت سالم از من بزرگتری و مدرک دکتراتم دیگه داری میگری یه جو درک داشته باش با خودت بگو شاید این بنده خدا یه چیزیشه

بعد میگن چرا هیچ کس را به عنوان بزرگتر از خودت قبول نمی کنی

حالا باز این خوبه اون دو تا خنوم قبلی که خیلی تعطیل بودن


105

دیروز رفتم ورزش اون خانوم ایرانیه میگه دیروز یه پسرم اومده بود ورزش و من لباس کلاه دار نداشتم رفتم اون گوشه ورزش کردم! (خانوم تو خیابون حجاب می پوشه)

بعدم میگه من نمی دونستم تو میای واسه همین بهت نگفتم که لباس پوشیده بپوشی!

خلاصه من پریدم روسریمو سرم کردم و یه گوشه واستادم منتظر که پسره میاد یا نه که یهو اومد خانم ایرانی میگه بیا یه گوشه ورزش کنیم اینا پسراشون خیلی پسر نیستن :/

منم رفتم بیرون که بیام خونه. یه خانوما اومد دنبالم  و پرسید که چرا رفتم گفتم پسر اومده گفت کوچیکه (پسره بیست سی ساله بود ولی خانومای کلاس این سن پسرشونه) گفتم نه باید برم

گفت نه بهش میگم بره و پسره رفت.

 

مامان بهم میگن بیا ایران و من باید اینجا بمونم تا ببینم برنامه ی همسرم چی میشه می خواد همین جا بمونه یا بره شهر دیگه یا حتی کشور دیگه یا اینکه بریم ایران یا.

 

 


وقتی آدم ناآگاهیه

وقتی تو افسردگی داری اما اون ذوق میکنه که اشتهات کم شده

الانم خودم نمیدونم حالم خوبه یا بده برم ایران یا نرم

آخه میرم ایران کسی با من جایی نمیاد یعنی عملا ازینجا تنهاترم فقط فرقش اینه که اونجا مستقل ترم و آویزون کسی نیستم


از دست هر دوشون خستم

این قدر که گاهی میگم کاش یا من میمردم یا اونا

خستمون کردن

من به خاطر آسیب های روانی که از افراد مختلف تو چند سال اخیر رسیده خیلی عذاب کشیدم و نمی بخشمشون با اینکه آدم کینه ای نیستم ولی این حق را به خودم دادم


دیروز با خانم ایرانی و دوست مصری و نی نی هاشون رفتیم بیرون

دختر مصری رنگش پریده بود و به زور میخندید میگفت نیاز دارم برم مصر اما استادم اجازه نمیده بیشتر از دو هفته برم و حتی اگر برم باید بدون شوهرم برم

وضعیت خانم های اینجا.خل شدن بعد از مدتی ماندن حتی اگر دانشجو باشند


دوستش تونتو کانادا زندگی می کرده و از فراغ می نالیده .یه بچه ام داشته و با وجود داشتن تافل اقدامی برای ادامه تحصیل تو اون کشور نداشته

دلم داسه خودم کباب شد! من و فراغ و.آخه از تونتو ایرانی تر مگر شهر داریم تو دنیا؟

وابستگی خر است


وقتی خبر شهادت سردار سلیمانی را میشنوم کلمه جنگ داخل ذهنم پر رنگ میشه

به این فکر میکنم که اگه خدای نکرده کار ایران از جنگ نیابتی به جنگ تن به تن برسه چی

من چی کار میکنم؟ میمونم اینجا و از دور نظاره میکنم یا این که بر می گردم ایران

میرسم به گزینه ی برگشت.

من تحمل دیدن از دور را ندارم حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه.

مگر این که او نخواد.که نمیخواد .


115

chand vaghte ke ooo be khater vakoneshhaye sabeghe man darbareye ye mozoe shematatam mikone!!! 

masalan parsal baraye ye maghale ei ke bayad midad kolan nabood!

hata vaghtiyam ke bood nabood

va in dar hali bood ke man dosti nadashtam va tanha boodam 

  taze ghabl az maghale dadan az vaghti az iran barghatim raftar va negahash azar dahande shode bood chizi ke khoda faghat midoone va dide va khodesh vasam kafiye

. aghebatem shod talagh

yani yek sal narezayati va sardi raftear bood ke karesh resid be onja

ama emsal man be khater hichi nagoftanam mahkom shodam!

man bimar shodam tabam roye 40 bood( be khater hamoon maghaleye conferanciye parsali ke baz mikhast bede  hata ye nahar namond vase man bepaze! man vaghean halam bad bood ama baraye in  ba man dava kard ke man be khater to stress dashtam!ke mididam vasash moheme eterazi nakardam .on vaght oon

khoda mibine 


من اینجا تو این شهر اینقدر تنها شدم که وقتی اون خانواده ی ایران سال اول واسه یه پروژه از اون کشوری که رفته بودن برگشتن باز اینجا و من خیال می کردم واسه یه مدت زیاد اومدن قبول کردم باز باهاشون تعامل داشته باشیم! ( سال اول به خاطرشون خیلی منو رنجوند)

اما خدا را شکر نموندند

الان این خانواده ایرانی ای که اومدن از یه کشور دیگه و شهر شلوغ اومدن اینجا ولی اخلاقای خیلی بدی دارند

ما چون می خواستیم جاهای مختلف این شهر را نشونشون بدیم و هم اینکه اونا هنوز ماشین نخریده بودن تقریبا چند آخر هفته پشت سر هم بهشون پیشنهاد گردش دادیم و.

هر ایونت و مراسم خاصی هم بود براشون پیام میدادیم و.

یه شبم دعوتشون کردیم شام خونمون و هر چی تو چنته داشتیم واسشون ریختیم در طبق اخلاص!!!

بعد هم من خانومه را دعوت کردم باهام بیاد کلاس ورزش و اونم اومد و.

اونا هم شب یلدا ما را دعوت کردند خونشون

post 104 اما شوهر خانومه حرف هایی میزد و سوالایی ازمون میکرد  که ریششو من تو حرف هایی دیدم که تو مسیر کلاس ورزش با خانومه میزنم و خانومه هیچی نمیگه .

قسمت حرص درآر ماجرا اینه که او طبق معمول در عالم بالا سیر میکنه و .باید حتما واسش توضیح بدی باهات چه رفتاری شده

روابط اجباری حرص درآر و در عین حال رشد آوره.

friends cartoon에 대한 이미지 검색결과

 


از محاسنی که اینجا داره این هستش که  می تونی خونت را هر جور دوست داری بچینی بدون این که نگران قضاوت افراد باشی. مثلا اگه من این امکانو زمان ایران بودنم داشتم جهزیه ام شادتر میخریدم  ولی خب جوری خریدم که تا آخر عمر هم هرچقدر سلیقه ام عوض شد بازم همون بمونه واسم! الان که فعلا بیشتر عمر ازدواجمون با وسایل دست دوم و سومی که اینجا خریدیم سر شد! خداییش چالشه مهاجرت توانایی ها و ناتوانی هات را بدجور به رخت میکشه

 

مثلا من .بی خیال

الحمدلله علی کل حال


دوستش تورنتو کانادا زندگی می کرده و از فراغ می نالیده .یه بچه ام داشته و با وجود داشتن تافل اقدامی برای ادامه تحصیل تو اون کشور نداشته

دلم داسه خودم کباب شد! من و فراغ و.آخه از تورنتو ایرانی تر مگر شهر داریم تو دنیا؟

وابستگی خر است


121

وقتی با مامانت حرف میزنی .و از ایرانی های غیر باحال اینجا میگی و از تن صدای وی متوجه میشوی که خوشحال شده است می پرسی چرا؟ چون خودش اولویت خودش است دلش میخواهد ما برویم ایران که کمتر احساس تنهایی کند.

آخه مادر من وقتی هم میام ایران که.مادری حتی تو وبلاگم باید احترامتو داشت

من برخوردهای پارسالت را میبخشم اما فراموش نمیکنم

به کسی که میدانید جز خدا و شما کسی را ندارد اگر بدی کنی، خود ظلم است کاری که سال ها با او شده و او غیر این نمیداند  یعنی می داند ها ولی نمی تواند

هیچ وقت از دردل باهاش حس آرامش بهم دست نمیده.

 


123

دارم فکر میکنم واسه ادامه ی زندگی دنیاییم چی از خدا میخوام

یه خانواده ی گرم و صمیمی و با خدا که حال دل هممون خوب باشه الهی

یه خونه ی گرم و صمیمی

تو یه کشور گرم و صمیمی 

سلامتی و آراااامش.اینکه دیگه برنگردیم به عقب، رشد داشته باشیم

برگشت به ایران نداشته باشیم به هزارو پونصد دلیل

خداجونم.میدونی راحتی تو دنیا معنی نداره.ولی دیگه روزهای سخت وحشتناک تکرار نشه


122

diroze ba khanvadeye mesri raftim down town va pizza khordim

dakhele ye restaurant! hast ke ashpazesh canadayi  va behtarin pizza hayi ke ma khordim baraye inja boode

ona ham shokre khoda dost dashtan

badam raftim khrid H&M haraj salanash bood

 

 

shab ham vase bache khanevadeye irani hediyeye tavalode bachashono bordam dar khonashon!

 yani fekr kardam age man jaye on boodam khoshhal mishodam va hale delam khob mishod age to in keshvare bi nahayat gharib ye nafar be yadam bashe in dar hali hast  ke chand bar gofte bood tavalod bachamon emsal faghat shomaeeid va parsal ke folan keshvar boodam 25 nafar boodim  vali ba in hal tavalodi ke ma bashim dakhelesh gerefte nasho .badesh agha he bad ye mah zang zade be ooo mige  ma darim vase tatilat mirim folan ja va shoham miyayd !!! alaki .tabloootaarof bood

 

 

payam akhlaghi : vase khoda mehraboni kon khodesh jobran hameye namehraboniha ra mikone


124

خانم های کلاس گاهی وقت ها که جلوی روی خودم پشت سرم حرف میزنند، میفهمم ! اما فقط لبخند میزنم

بعد به این فکر میکنم که اگه چند سال پیش بود زمینو زمانو بهم می دوختم که فلانی چطور به خودش اجازه داد با من این طوری حرف بزنه اما الان به خاطر تحمل تنهایی طولانی مدت و این که میدونم بقیه ی جاهای دنیا هم خیلی خبری نیست! و این که تو کشور خودتم طرف تو رو لبخند میزنه بعد میره پشت سرت حرف میزنه و. میبینم همین لبخند زدن بهترین کاره و به خودم دلداری میدم که این خانومه تو شرایطی هم بوده که مهربونی کرده باشه این جوری نیست که فقط بد بگه.

 

یادمه پارسال که ایران باشگاه میرفتم هم ، یه خانومه بهم یه چیزی گفت که من در جواب از صراحت و صداقتش تشکر کردم :/ فرداش اومد معذرت خواست (کاری که همه کس زیر بارش نمیره )

 

خلاصه که تا جایی که میشه باید آدم ها را بخشید . اگه هم ظلم واقعی بهت داشتن که کلا خودتو اذیت نکن بی خیالشون شو


123

دارم فکر میکنم واسه ادامه ی زندگی دنیاییم چی از خدا میخوام

یه خانواده ی گرم و صمیمی و با خدا که حال دل هممون خوب باشه الهی

یه خونه ی گرم و صمیمی

تو یه کشور گرم و صمیمی 

سلامتی و آراااامش.اینکه دیگه برنگردیم به عقب، رشد داشته باشیم

برگشت به ایران نداشته باشیم به هزارو پونصد دلیل

خداجونم.میدونی راحتی تو دنیا معنی نداره.ولی دیگه روزهای سخت وحشتناک تکرار نشه

 

جدید نوشت : این ها به این معنی نیست که من خواسته های مادی نداشته باشم یا پول و خونه و ماشین اصلا دوست نداشته باشم ها ، نه فقط به این معنی هست که من خواسته هایی که نوشتم واسم تو الویته


125

دیروز با یه زوج جدید آشنا شدیم که یه پسر پنج ساله ی خیلی آروم داشتن !

یه سوال جدید که ازم پرسیده شد این بود که مامان، بابا ،خواهر، برادر داری؟ و خب بسیار واضح و مبرهن بود که دلیل این پرسش این بود که پرسشگر خودش هشت سال پیش مادرش را از دست داده بود.

فکر کنم یکی از راه های فرار از تنهایی اینه که هر بار با یه زوج جدید بریم بیرون این جوری یه زوج خاص دچار توهم نمیشه که هر رفتاری بکنه ما باز مشتاق دیدار چهره ی در هم کشیده اش هستیم ، والا!


126

ایده آل اینه که وقتی عروس یه خانواده میشی اونا دوست داشته باشن

این که وقتی با پسرشون میای یه کشور فوق غربت طور سپاسگزارت باشن

سپاسگزارت باشن که . خیلی حرف هست واسه نوشتن که از نوشتنش صرف نظر می کنم هم  واسه آرامش خودم

اما خب نیست

علاوه بر این که نیست تازه طلبکار تو هم هستن و اذیتت هم می کنند

 

خب حالا که چی؟ تکلیف چیه؟ مگه تو واسه خاطر اونا داری اینجا را تحمل میکنی ؟ مگه واسه خاطر اونه که داری باهاش زندگی میکنی؟ آره؟ اگه آره که اوضاعت داغونه

تو همونی؟ همون آدم سابق با اون هدف های متعالی؟

اجازه نده آدم ها بکشنت همون جایی که خودشون ایستادن.


چند شبه باز خوابم نمیبره و من ازین علامت به شدت میترسم

سرچ که می کنم ترسم بیشتر میشه .اون جاهاییش که میگه واسه کمبود ویتامین و استفاده از کامپیوتر و تلویزیونه ترسناک نیست اما اونجایی که میگه واسه خاطر افسردگی بی خواب میشی و خود بی خوابی باعث بهم خوردن شرایط هورمونی و فیزیولوژیکی میشن ترسناکش میکنه .

من تحمل افسردگی را ندارم تمام


127

in khanome ke injast hesabi ravan ranjore!!!

khodesh har raftari mikhad bahat dare ama age ye dahom on raftaro bahash dashte bashi kooooli vasat ghiyafe migire va raftaraye ye adam gheyre balegho boroz mide

bad masalan hafte pish payam dade chetorin jabesho dadam in hafte goftam bezar man azash beporsam bad jabamo nemide.vasash neveshtam negaranetoon shodam omidvaram haleton khob bashe!

har ki miyad inja khole :)

소스 이미지 보기

 


126

ایده آل اینه که وقتی عروس یه خانواده میشی اونا دوست داشته باشن

این که وقتی با پسرشون میای یه کشور فوق غربت طور سپاسگزارت باشن

سپاسگزارت باشن که .( خیلی حرف هست واسه نوشتن که از نوشتنش صرف نظر می کنم  واسه آرامش خودم)

اما خب نیست

علاوه بر این که نیست تازه طلبکار تو هم هستن و اذیتت هم می کنند

 

خب حالا که چی؟ تکلیف چیه؟ مگه تو واسه خاطر اونا داری اینجا را تحمل میکنی ؟ مگه واسه خاطر اونه که داری باهاش زندگی میکنی؟ آره؟ اگه آره که اوضاعت داغونه

تو همونی؟ همون آدم سابق با اون هدف های متعالی؟

اجازه نده آدم ها بکشنت همون جایی که خودشون ایستادن.


124

خانم های کلاس گاهی وقت ها که جلوی روی خودم پشت سرم حرف میزنند، میفهمم ! اما فقط لبخند میزنم

بعد به این فکر میکنم که اگه چند سال پیش بود زمینو زمانو بهم می دوختم که فلانی چطور به خودش اجازه داد با من این طوری حرف بزنه اما الان به خاطر تحمل تنهایی طولانی مدت و این که میدونم بقیه ی جاهای دنیا هم خیلی خبری نیست! و این که تو کشور خودتم طرف تو رو لبخند میزنه بعد میره پشت سرت حرف میزنه و. میبینم همین لبخند زدن بهترین کاره و به خودم دلداری میدم که این خانومه تو شرایطی هم بوده که مهربونی کرده باشه این جوری نیست که فقط بد بگه.

 

یادمه پارسال که ایران باشگاه میرفتم هم ، یه خانومه بهم یه چیزی گفت که من در جواب از صراحت و صداقتش تشکر کردم :/ فرداش اومد معذرت خواست (کاری که همه کس زیر بارش نمیره )

 

خلاصه که تا جایی که میشه باید آدم ها را بخشید . اگه هم ظلم واقعی بهت داشتن که کلا خودتو اذیت نکن بی خیالشون شو

 

소스 이미지 보기


129

مهتابی قسمت آشپزخونه و لامپ سنسوری جلوی در دچار اتصالی شده بود به مدیر ساختمون گفتیم گفت باید صبر کنید گروه مهندسی ! بیاد و معلوم نیست که کی این گروه بیاد اولش جالب و جدید بود با نور شمع و چراغ مطالعه فضای عرفانی ایجاد میشد  اما هرچی گذشت سخت تر شد شانس ما این هفته هم همش هوا ابری و بارونی بود و به شدت تاریک( آشپزخونه اینجا به خاطر کوچیکی خونه هاشون یه ست کابینته سمت دیواره یعنی عملا یه بخش جدا به حساب نمیاد) بعد از یه هفته با پیگیری فراوون اومدن و هر دو را درست کردن و.

کاهی فکر به اینکه اگه یه چیزی نباشه  اتفاقی واست پیش بیاد خنده دار به نظر میرسه اما وقتی حذف بشه تازه میفهمی چه حسن هایی داشته! و چه تاثیری نبودش میتونه داشته باشه

وقتی گوشه ناخنم هم ریشه میکنه همین حسو دارم :)

کلا یه نعمت هایی داریم که اصلا به چشم نمیان تا وقتی گرفته میشن! یه پادکست گوش میدادم در مورد سربازها بودش بعد می گفت اگه از یه نفر که سرباز نیست بخوای نعمت هاشو بشماره سه چهارتا میگه اما یه سرباز داخل پادگان صدتا میتونه واست بشماره

 

 


130

خدا را شکر میکنم یه مدت تو ایران برنامه تلویزیونی و. زیادی را ندیدم  و تو این چهار سالی که اینجا بودم یه چیزی واسه دیدن داشتم.

یکیش شاهگوش بود! یکیش مستند مسابقه خانه ما که شبکه افق یه مدت میذاشت .البته گویا شبکه های دیگه هم میذاشتنش قبلا


132

این که ما وقتی اومدیم اینجا خیلی تحقیق نکردیم چون دیگه خسته شده بودیم و می خواستیم بزنیم بیرون ازون شرایط .

این که وقتی اومدیم اینجا وارد یه محیط ایزوله شدیم و آدم هایی که اطرافمون بودن شبیه زومبی ها بودن و انگار یه حباب اطراف خودشون کشیده بودن و حرکت می کردن

این که فکر کردیم خارج ،خارجه دیگه اما این جور نبود . اینجا یه کشور مثبت از خیلی نظرها بود که الان خیلی ها دوست دارن اینجا زندگی کنند اما با روحیات من یکی جور نبود من دوست داشتم با آدم ها در تماس باشم باهاشون معاشرت کنم شاد باشم فعال باشم اما نتونستم . روحم خسته شد. این قدر خسته که دیگه می ترسم ازینجا ت بخورم برم جای دیگه و باز همین تجربه ها تکرار بشه ، من می ترسم

یه ترسی که به خاطر تجربه ی بد میاد مثل وقتی تازه شروع به رانندگی میکنی و می تونی خوب رانندگی کنی اما اگه تصادف کنی دیگه مثل قبل نمی تونی برونی ! دست خودتم نیست این تجربه تلخ طول میکشه تا پاک بشه.

وقتی داشتیم میومدیم اینجا استرس نداشتم اما الان حتی فکر به رفتن به جای دیگه داره می ترسونتم .

دوباره استارت از صفر و نا آشنایی با محیط و تلاش برای یافتن آدم های قابل دوستی و هزار چیز دیگه که اینجا خیلی سخت بود تا بهش برسیم .

این قدر تو این محیط ایزوله بودیم که یادمون رفته تو اجتماع و مهمونی چطور بودیم 

وای خدا رحم کن

 

نترس دختر

خدا مراقب بنده هاش هست

همون طور که ازین شرایط سخت جون سالم به در بردی و هنوز زنده ای مطمئن باش تو محیط های دیگه هم می تونی دووم بیاری

توانایی های خودتو دست کم نگیر

+یه دوست ترکیه ای داشتم که داشت ازینجا میرفت آلمان بهش میگم آلمانی ها سختن اما تو دختر  گرم و مهربونی هستی بعد خودم گفتم البته اینجا مثل سربازی بوده وقتی اینجا را تونستی تحمل کنی مطمئن باش تو بقیه ی شهرهای دنیا می تونی دووم بیاری و زندگی واست سخت تر ازینجا نخواهد بود

خنده اش گرفت گفت تو هم تعبیرت ازینجا سربازخونه است منم همین طور

 

خلاصه که پوستمان بسی کنده شد


127

in khanome ke injast hesabi ravan ranjore!!!

khodesh har raftari mikhad bahat dare ama age ye dahom on raftaro bahash dashte bashi kooooli vasat ghiyafe migire va raftaraye ye adam gheyre balegho boroz mide

bad masalan hafte pish payam dade chetorin jabesho dadam in hafte goftam bezar man azash beporsam bad jabamo nemide.vasash neveshtam negaranetoon shodam omidvaram haleton khob bashe!

har ki miyad inja khole :)

소스 이미지 보기

جدید نوشت : بازم جوابمو نداد واقعا نگرانش شدم گفتم شاید اتفاقی واسش افتاده باز واسش پیام دادم که من واقعا نگرانتون شدم خوبید؟ باز جواب نداد به او گفتم واسه شوهرش پیام بده ببین خوبن! اونم زد احتمالا ندیده .بعد که جئاب داد از مدل جواب دادنش فهمیدم از عمد جواب نداده :/ منم دیگه بی خیالش شدم همون بهتر هیچ کس نباشه تا یه آدم رو مخ باشه.


135

khastam

va in khstegi ra az ghor ghorhaye ziyad taram dakhel inja va donyaye vaghei mifahmam 

class varzesh va kheyli rotin haye digam beham khorde bekhater corona va in mazid bar elat shode ke ghorham bishtar beshe

bayad dobare tamrin konam mosbat ha ra bebinam

zahnam shode mesl mahigiri ke to ye daryaye por mahi be khater entekhabe mahale eshtebah vase mahi girish faghat lenge kafsho jolbak be tooresh miofte

onam asabesh ghati mishe fekr mikone hame ja hamine

 

 

 az 97 ta alan daram tamam talashamo mikonam betonam davoom biyaram

 

khoda ya komam kon 


134

پارسال تو کلاس زبان موضوع گفت و گومون درباره داستان گویی بود بعد یکی از سوالاتش یادم نیست چی بودke من یاد خاطره فیلم ژاپنی حلقه(ring japanese movie) افتادم که یه مدت صدا و سیما با فاصله کم پخشش می کرد.اون سال ها چندین بار دیدمش اما الان حتی فکرشم دوست ندارم بکنم.خلاصه پارسال تو اون مکالمه من یه قسمت کوتاه ازون فیلمو واسه پارتنرم که یه خانم هشت سال بزرگتر از خودم بود تعریف کردم! بعد فرداش گفت شب قبل به خاطر این فیلمی که واسم تعریف کردی مجبور شدم برم درینک کنم تا آروم بشم. منم عذاب وجدان گرفتم و چند جلسه بعد واسش یه ابر نمدی که خودم دوخته بودمو بردم اونم کلی ذوق کرد .جلسه آخر واسم یه کرم پوست آورد که پارسال که رفتم ایران گذاشتم واسه مامانم و مامان چقدر از کرمه راضی بودن

 

Image result for girly m sleep


137

چند روزه دارم به کتاب صوتی "اثر مرکب" نوشته دارن هاردی گوش میدم

توصیه هاش مفیدن . یه جورایی زندگی تو جلو میندازن

البته من یه سری هاشو تو کتابای دیگه خونده بودم

به نظرم نکته قشنگش این بود :

 آدم ها هر کدوم پتانسیل معاشرت برای زمان محدودی را دارند

مثلا با یک نفر میشه سه دقیقه حرف زد و از این حرف زدن لذت برد اما سه ساعت نه

ممکنه با یک نفر یه سفر سه روز خوب داشته باشی اما یه سفر طولانی نه

 

برای یک آدم سه دقیقه ای سه ساعت وقت نگذارید


مربی ورزشم پیام داده :

فردا آخرین جلسه ی کلاسه!

می پرسم به خاطر کرونا؟

میگه نه کلا کلاس دیگه تمومه!

بسی واضح و مبرهن هست که میخوان من دیگه نرم تو کلاسشون

شش ماه پیش اون خانمی که داخل کلاسمون انگلیسی میدونست بهم گفت درس شوهرت کی تمام میشه گفتم مشخص نیست به شوهرت بگو درسشو زودتر تمام کنه! دو ریالیم افتاد که خانم های کلاس خواستار این هستن که یه خارجی تو جمعشون نباشه.بعد که دو ماه نرفتم و باز رفتم برخوردهاشون مهربون بود

اما.

الانم که.

قبل از این که بیایم اینجا همه جا در مورد فرهنگشون گفته بود :تو جمع هاشون به عنوان یه عضو پذیرفته نمیشی و همیشه دید خارجی بهت هست. راست میگفتن

مهربونن و خارجی گریز

معضل جدید:من این کلاسو نرم رسما از اجتماع قطع میشم و. و من می ترسم خدایا کمکم کن


138

اینجا اومدن برای ما مثل یه کلاس فشرده ی "فرهنگ ملل شناسی" بود که بهمون یاد داد :

پاکستانی ها آدم های خوبی هستند اما فرهنگ دوری دارند و قابل معاشرت نیستند. (همه ی ایرانی هایی که اومدن اینجا به استثنای یه نفر که خودشم شبیه همون ها بود نظرشون در مورد پاکستانی ها همین بوده )

هندی ها با این که ظاهرشون شبیه پاسکتانی هاست اما اندکی ملون تر هستن! و او عقیده داره میشه باهاشون معاشرت محدودی داشت.

مصری ها فرهنگشون شبیه تر است به ایرانی ها

ایرانی ها همزبانند و هم وطن؛ همین . مشکلی که اینجا بود تو طول این چند سال این بود که یه ایرانی که اگه تو ایران بودی شاید از کنار هم رد میشدید و حتی به هم نگاه هم نمی کردید با هم معاشرت کردید و. چون تنها بودیم. اما الان بعد از چند سال به این رسیدم که همدلی از هم زبانی مهم تره.


140

امروز رفتم کلاس

چند تا خانمی که اونجا حاضر بودن گفتن آه که هفته دیگه آخرین هفته کلاسه!!! و کل این سنتر داره بسته میشه

به معلمه گفتم شما که گفتی جمعه که امروز باشه آخرین جلسه است گفت نه بیا هفته دیگه را هم

اما تو کلاس که رفتیم خانمی که بعد از از من اومده بود جوری رفتار کرد که مطمئن شدم درست فکر کردم و هفته دیگه واسه من آخرین جلسه اس :)

 

حداقل این شد که هفته دیگه هم میرم  :) 

ازین ستون به اون ستون فرجه

بازم دمشون گرم منو یک سال تو کلاسشون پذیرفتن و تلاش کردن که باهام مهربون باشند.


142

یه فیلمی میدیدم به اسم زاد بودم

داخلش میگفت لاکپشت ها بعد از تولد وارد آب میشن و دریاها و ساحل های زیادی را طی می کنند و.

اما سی سال بعد

در زمان تخم گذاری

بر می گردند درست به جایی که خودشون متولد شدند!

غیرت

چیزی که لاک پشت ها دارند و.


خدایا به من توان بده تا چیزهای تحمل ناپذیر را تحمل کنم

خدایا به من کمک کن تا بتونم زندگی کنم.

میدونم اذیتم میکنه و ازین کار لذت میبره و همه ی این چند سال میدونه من از چه چیزایی ناراحت میشم و بازم اون کارها را انجام میده به خاطر این که با کلام و رفتارشون اذیتش کردن و ازین کار لذت بردن و ادامه دادن و.

من دارم تاوان چی را پس میدم؟

تو این دنیا پر از آدم های آسیب دیده ای هست که از آسیب دیدن هم خوشحال میشن!چه جوری میشه تو هم چین دنیایی بود و راحت زندگی کرد؟


146

امسال سال بهتری باش لطفا

 

پارسال واسه این که آدم شکر گزاری باشم پایان هر روز سه کار مثبت و انرژی بخشی که در طول اون روز انجام داده بودم را می نوشتم شرط این کار هم این بود که نباید شاق بودن یک کار مد نظرتون باشه

مثلا امروز یک غذای خوب درست کردم

یه فیلم خوب دیدم

یه کتاب خوب پیدا کردم برای خوندن

 

از خدا می خوام کمکم کنه امسال جدی تر این کار را انجام بدم


142

یه فیلمی میدیدم به اسم "زاد بودم"

داخلش می گفت لاکپشت ها بعد از تولد وارد آب میشن و دریاها و ساحل های زیادی را طی می کنند و.

اما سی سال بعد

در زمان تخم گذاری

بر می گردند درست به جایی که خودشون متولد شدند!

غیرت

چیزی که لاک پشت ها دارند و.


دوره دبیرستان یه معلم داشتیم بهمون می‌گفت:

شما قراره یه نسل را در وجودتون پرورش بدید پس بهتره مراقبت از رفتارهاتون را فقط محدود به همون نه ماه بارداری ندونید و از الان مراقب باشید و عادت های زیبا در وجودتون ایجاد کنید.

الان که فکر می‌کنم می‌بینم یه زن به خاطر فیزیولوژی خاصی که داره بچه های احتمالیش از ابتدای تولدش همراهش هستن حالا مشخص نیست دقیقا کدومشون قرار باشه پا به این دنیا بذارن اما همون جور که میدونیم یه خانم با در معرض قرار گرفتن آلودگی محیطی یا امواج موجود در هوا احتمال باروریش میتونه کاهش پیدا کنه همین طور با افزایش سن! و.

همین جور مواد غذایی! یعنی یه خانم باردار از اندوخته اش هم به جنین غذا میرسونه این جوری نیست که محدود به مواد غذایی مصرفی داخل اون نه ماه باشه

پس بهتره اگه دوست داریم یه مادر مثبت و معنوی باشیم از قبل به فکر باشیم و تغییراتی در وجود خودمون ایجاد کنیم. چه تغییر رژیم غذایی  چه ایجاد یا حذف یه سری عادات.

 

 

297 images about Sketchzz on We Heart It | See more about art and .
 

 


این اولین عکس خود گرفته اینجا بماند به یادگار .

ماهی هایی که بعد از حس شدید آزار از ایزوله بودن در این بلاد یهو پیداشون شد و کلی حس مثبت بهم دادن. سخت نگیر دختر !کمال گرایی اصلا واسه روحیه خوب نیست سعی کن چیزای مثبتو ببینی تا این دو روز دنیام تموم بشه.

 


من دقیقا از پونزده سالگی دیگه عید و مخلفاتشو دوست نداشتم.دلیل هام زیاد بود .بعد از ازدواج شرایط فرقی نکرد بلکه بدترم شد چون در زمان تجرد می تونستم بگم فلان جا فقط میام اما بعد از تاهل واسه خاطر حفظ روابط فقط تونستم فامیل دورترشون را نرم و.

الان پنجمین عیدی هست که دیگه دور شدیم ازون همه رسم الکی و چقدر خدا را شاکرم ازین بابت

هرچند که اینجا هم زیاد از حد ایزوله بودیم و دیگه رسما تنها شدیم ولی باز از دستشون راحت شدم

 

ادامه مطلب


151

مغزم داره هشدار میده : خل شدگی نزدیک است!!!

ای خدای مهربون

ای بزرگ

ای عزیز

این ویروس که رفتش ما را در گوشه ای بهتر و پر انرژی از این کره ی زمینت قرار بده

اگه قراره تو همین کشور بمونیم شاد باشیم دلمون گرم باشه با انرژی باشیم

ارتبااااطات اجتماعی داشته باشیم :(

 

الان نزدیک یکماهه ورزش تعطیل شده

ماه رمضان هم که ورزش نمیرم

باید صبر کنم


153

دیروز فهمیدم دوست صمیمی دوران دانشجویی داره مامان میشه

واسه این که مامان بشید به بلوغ های کافی توجه می کنید؟ یا این که زندگی خود را همچون بازی کامپیوتری دیده و فکر می کنید خب حالا نوبت بچه اس!

 

:)

و مهم تر از همه این که آیا زندگی ما آماده ی پذیرش فرد سوم را دارد ؟

البته که نباید کمال گرا بود اما زیاد از هم حد هم نباید راحت گرفت ، واسه خرید یه ماشین هم باید تحقیق کرد این که دیگه یک انسانه

 


152

مشاورم پارسال چندتا کتاب بهم معرفی کرده بود که یکیش را بر خلاف کتاب های دیگه نتونستم کامل بخونمش چون پر از تمرین هست و البته که نیاز نداره پشت سر هم خونده بشه. مثلا هر فصلش یک ماه تمرینش وقت نیاز داره.

چند وقته دارم هفته ای یه فصلش را می خونم و صدام را ضبط می کنم و دوباره گوش میدم و برای او هم پخش می کنم تنها راهی که به ذهنم رسید و خدا را شکر به نظر بد نبوده تا حالاش

هم کتاب پیش میره هم می تونم چند بار تمرین هاش را مرور کنم و.


155

سال اول که اومده بودیم این جا کنار رودخونه اش یه کافی شاپ پیدا کردیم که هر وقت از کنارش رد میشدیم من می گفتم یه بار بیایم اینجا

امروز بعد از پنج سال بالاخره رفتیم :)

یه جای دنج بود پر از زوج! جوان. منوی بسی گران!. با منظره ی خیلی یونیک از سبزه زار های کنار رودخونه

حیف که امروز من حال و هوام میزون نبود. شاید هم نه حیف . انگار اینجا را نگه داشته بودم ذخیره برای هم چین روزی که حالم سر جاش بیاد

:)

به نظرم تو زندگی همیشه باید یه جایی ،یه کسی، یه غذایی وجود داشته باشه که نگهش داری برای وقتی که دنیا واست تنگ میشه

مثلا من یه مدل ساندویچ خاص هست که فقط وقتی نیاز مبرم به شاد کردن خودم دارم درستش می کنم.


153

دیروز فهمیدم دوست صمیمی دوران دانشجویی داره مامان میشه

واسه این که مامان بشید به بلوغ های کافی توجه می کنید؟ یا این که زندگی خود را همچون بازی کامپیوتری دیده و فکر می کنید خب حالا نوبت بچه اس!

 

:)

و مهم تر از همه این که آیا زندگی ما آمادگی پذیرش فرد سوم را دارد ؟

البته که نباید کمال گرا بود اما زیاد از حد هم نباید راحت گرفت ، واسه خرید یه ماشین هم باید تحقیق کرد این که دیگه یک انسانه

 


156

من میدونم به خواست خدا روزهای روشنی در انتظارمه

روزهای روشن به معنی نبود سختی نیست

سختی با انسان عجین شده

منظورم از روزهای روشن روزهای سبز و پر از امیده .

روزهایی که دلم خوش باشه به یه چیزی تو این دنیا

بیشتر از الان

 

امیدوارم وقتی چهل ساله شدم شده باشم اون آدمی که همیشه آرزوشو دارم :)

خداجون کمکم کن لطفا


160

اومده بودیم جایی برای کاری!!!

بعد از ناهار رفتیم داخل نمازخونه ی مرکز خرید(این از معدود مرکز خریدهایی هستش که من دیدم نمازخونه داره)

بعد یه آقایی از مردمان اینجا داخل نماز خونه بود که از او پرسید شما عربید او گفت نه و.

بعد او ازش پرسید چطور مسلمون شدی گفت مسیحی بوده و از طریق یه سری از دوستای خارجیش با اسلام آشنا شده

بحث رستوران شد گفت تو فلان خیابان یه رستوران ایرانی هست که غذای مایایی هم درست میکنه

او بهش گفت تو همین مرکز خریدم یه رستوران ترکی هست

گفت من روزه ام آخه امروز روز روزه اس(دوشنبه) و اینکه نزدیک ماه رمضانه

تازه یه برگه ام داشت در مورد اوقات شرعی بهمون داد

یکی دیگه از مردمان اینجا هم بعد از ما اومد برای نماز اونم کلی با او حرف زد به عربی!!! بعد در کمال تاسف بهش گفتیم عربی زیاد نمی تونیم حرف بزنیم

این اولین بارمون بود که مسلمون اینجایی میدیدیم


+

 

یه روزی روزگاری بود
خیلی دوست داشتم دوست زیاد داشته باشم!
همش برم بیرون و دورهمی و اینا و خوش بگذرونم حسابی!
اما گذر زمان و عوض شدن آدما شایدم عوض شدن زمونه، همه چیو تغییر داد
وقتی بری تو جمعی که اول قربونت میرن ولی بعد بشنوی پشتت حرف میزنن یا دورهمی بری که بحث دوست قدیمیه خودشونه که هرشب باهاش استوری میذاشتن "یه شب ناب در کنار رفیق ناب" ، کم کم میترسی و فاصله میگیری. به وقتایی دلم از تنهایی خودم میگرفت اما الان فهمیدم تنهایی بهترینه. اصن اگر نظر منو بخواین همین تنهایی باعث پیشرفتم شد! باعث شد از حاشیه حرفای بی سر و ته فاصله بگیرم! از دوستی هایی که همش منفعت رو جای معرفت در نظر میگیرن فاصله بگیرم.
هر جا باشی بهترین کسی که میتونه بهت کمک کنه و آرومت کنه اول خداست بعدم خود آدمهکسی که زندگیتو میتونه تغییر بده خودتی
پ.ن 1: دوستی مثل یک کتابه، چند ثانیه طول میکشه که آتیش بگیره ولی سالها طول میکشه تا نوشته بشه
پ.ن 2: اینبار با خیال راحت و آروم برمیگردم ایتالیا


158

به واسطه یکی از دوستان عضو یه گروه واتس اپی شدم که همکلاسی های مدرسه راهنماییم هستند. یعنی کلییی سال پیش

با یکی شون اول دبیرستانم همکلاسی بودم اما بعدش رفت یه مدرسه دیگه

با هاش خصوصی چت میکنم، بهش میگم "پ" ابولفضل خوبه؟! میگه همه چی خوبه ابولفضل کیه؟! میگم یه بچه نی نی بود اونموقع ها واسمون می گفتی ازش که تو فامیلتون بود :) میگه چه یادته .

فرق کرده بود .بهش میگم چه معصوم و آروم شدی میگه نمیدونم!

شاید غریبی می کرد

بهش میگم عروس شدی؟

میگه نه

میگم با کلاسی

میگه نه مثل شما شوهر واسمون پیدا نشد!

بهش میگم حتما وقتش نبوده و این که مادرت فقط یه دختر دارن

میگه نه اتفاقا مامانم هم دوست دارن من ازدواج کنم

گفتم ان شاءالله همه چیز واست به بهترین نحو ممکن انجام بشه

 

استیکر خنده و اینا هم نمیداد یعنی داشت جدی می گفت؟

چرا بعضی ها فکر می‌کنند اگه یکی یه نعمتی داره از سهم اونا برداشته؟

و چرا فکر می کنند اگه اون نعمت را داره یعنی خیلی خوشحاله و غم دیگه ای نداره؟

 

 

من به چیزی به اسم عدل خدا اعتقاد دارم . به نظرم اگه اپسیلون اپسیلون زندگی آدم ها را حساب کنی و بذاری تو کفه ترازو همشون کفه هاشون مساوی میشه توضیح زیاد باید بدم تا منظورمو برسونه باشه طلبتون


162

دیروز بعد از نگارش پست قبل از کتابخونه راه افتادم به سمت خونه . تو راه واسه خودم کلی با خدا حرف زدمو  و دل جلا دادم. نخواستم ناشکر باشم .اما :(

نزدیکای خونه خانم ایرانی با دخترشو دیدم!(بعد از نزدیک به چهار ماه) برخوردش نسبت به همیشه خیلی بهتر بود!! قشنگ مشخص بود تنهایی کشیده .

تنهایی کشیدن اونم در حدی که اینجا هست دل آدم را نرم تر میکنه

گذشتشم بیشتر میکنه

آخر که خداحافظی کردیم دختر جونشون گفت خاله یه روز دیگه بازم بیا پیشم :(

طفلک بچه ها

 

خداجونم من بنده ی نا سپاسی نیستم ببخشم که خسته میشم


164

مصری ها بد جنس هستن

اوایل به او میگفتم مصری ها مثل ایرانی ها هستن اما الان که شش نفر ازون کشور را دیدم میگم از ایرانی ها هم بد جنس تر و دو رو ترن

+این دختر مصری که اینجاست اگه از یه زمان خاص معاشرتت باهاش طولانی تر بشه شروع میکنه به پرسیدن سوالات فوق شخصی .تو چت یه جوره تو دیدار حضوری یه جور . وقتی هم بهش میگم دوست ندارم در مورد ظاهر و مودم نظر بدی باز کار خودشو میکنه

فرهنگشون پایینه خیلی این ها


162

دیروز بعد از نگارش پست قبل، از کتابخونه راه افتادم به سمت خونه . تو راه واسه خودم کلی با خدا حرف زدمو  و دل جلا دادم. نخواستم ناشکر باشم .اما :(

نزدیکای خونه خانم ایرانی با دخترشو دیدم!(بعد از نزدیک به چهار ماه) برخوردش نسبت به همیشه خیلی بهتر بود!! قشنگ مشخص بود تنهایی کشیده .

تنهایی کشیدن اونم در حدی که اینجا هست دل آدم را نرم تر میکنه

گذشتشم بیشتر میکنه

آخر که خداحافظی کردیم دختر جونشون گفت خاله یه روز دیگه بازم بیا پیشم :(

طفلک بچه ها

 

خداجونم من بنده ی نا سپاسی نیستم ببخشم که خسته میشم


165

داشتم تو پارک واسه خودم قدم میزدم و تو ذهنم غر میزدم

یهو یه موجودی از خانواده ی مارمولک ها که استتار کرده بود با یه حرکت خیلی بانمک از جلوی کفشم رد شد

کلی مشعوف شددم

بعدم به خودم گفتم عزیزم این قدر دنیا را سخت نگیر میگذره تموم میشه حسرت این روزهایی را می خوری که حروم کردی واسه فکر های الکی


167

خواب دیدم رفتم دندون پزشکی، بعد خانم دکتر دندون پزشک بی حسی را که بهم زد تو اون فاصله که قرار بود صبر کنه تا بی حسی اثر کنه واسم کتلت و کباب قالب زد که بعد بده ببرم خونه بپزمشون :))

 

فکر کنم رسیدم به اون حدی که نیاز دارم یک ماه غذا نپزم و فقط سرویس بگیرم


169

تو ایران یه نفر هر چه قدر هم بدوه اگه از راه حلال و مشروعش بخواد پول دربیاره به جایی نمیرسه

تورم سرعتش از ما بالاتره

یعنی اگه چند سال پیش با 400 میلیون میشد یه خونه بخری الان میشه یه ماشین متوسط یا حتی داغون مثل پراید و 206 بخری و یه خونه اجاره کنی بعد یکی که تو این سال ها کلی تلاش کرده که پول جمع کنه بتونه خونه بخره الان نهایتا بتونه ماشینشو بهتر کنه!

 

از محاسن این جا این هست که حتی قشر کم درآمد هم میتونن یه زندگی حداقلی که اعم از اجاره ماهانه خونه و یه چهار چرخ و خورد و خوراک هست داشته باشن

همین خانم تمیزکار ساختمان ما یه شاسی بلند داره :) البته شاسی بلند داریم تا شاسی بلند  ولی یه شاسی بلند قدیمی داره موقع کار هم اکثرا لبخند داره .

 

+ تمیزکارهای کتابخونه یا باغبون ها ماشین ندارن و در این حد که من باهاشون و نشر داشتم سواد هم ندارن شاید اگه داشتن اون ها هم ماشین داشتن:)

 

+ یادمه یکی از استاد های زبان اینجا که دکترای زبان اینجایی داره و حقوقش بد نیست و همسرش هم تو پایتخت اینجا هست و شغل پر درآمدی داره میگفت ما هیچ وقت نمی تونیم اینجا خونه بخریم

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها